چند پارتی لینو
وقتی مافیا بودوp1
اسمت یونجان بود ۱۳ ساله بودی که لینو عاشقت شد وقتی دزدیدت فرداش فرار کردی ولی اون گیرت انداخت و با هات کاری کرد که نباید میکرد... چندروز بعدش اون با هات ازدواج کرد .. از شوک اونکاری که باهات کرده بود بعضی موقع ها بیهوش میشدی ودرحدی بودی که کما رفته بودی .. لینو از این موضوع پشیمون بود.. وقتیم میومد سمتت ازترس بیهوش میشدی .. اکثر مواقع ..
تا اینکه لینو میخواست باهات حرف بزنه: علامت لینو×علامت ات÷
×ات میشه یدقه بیای؟
÷ب..ب.. باشه ..
رفتی روبروش و روکاناپه نشستی
×چرا وقتی میام سمتت یا بغلت میکنم از هوش میری؟ مشکلی پیش اومده ؟
÷(سکوت)
×ات ... درسته سنت کمه وبامن ازدواج کردی میدونم سخته ولی ... باهاش کناربیا !من واقعا دوست دارم ات!
÷م..من ازت میترسم (با لکنت )
لینو با این حرفت چشاش از حدقه بیرون زد
×از من میترسی؟؟
÷ا..آره میترسم
هنوز اون ک..کاری .. ک..که ب...باه...ام ک..رد..ی ..ر...و ن..می..تو...نم ..با...و...ر ک...نم
لینو متوجه شد از چی میترسی پس ...
×ات بیا رو پاهام
÷چ..چی؟
×نشنیدی؟؟گفتم بیا رو پاهام !
÷نه نه ...ت.ورخدا..نه
×(از جاش بلند میشه کم کم میاد سمتت اما تو از ترس بلند میشی و حواست نبود که دستت میخوره ب گلدون میشکنه لینو متوقف نمیشه ومیاد سمتت تا اینکه بین دیوار گیرت میندازه!
×ازمن نترس بیب (زبونش و کشید رو لبت)
چند ثانیه همینجور موندین تا اینکه بیهوش میشی
×ات ات .... پاشووووو
اجوما دکتر بیار
دکتر اومد ومعاینش کرد گفت چیزی نیست و ازترس اینجوری شده
مینهو با خودش تصمیم میگیرع که باهات بیشتر وقت بگذرونه وهرکاری کنه تا خوشحال بشی پس )
از زبان ات:
وقتی مینهو اومد از ترس ریدم به خودم ودوباره بیهوش شدم نمیدونم ولی احساس میکنم واقعا دوستم داره
ولی اگر دوسم داشت نباید اون ..... اه ولش کن ...
لینو دراتاقو باز کرد وداخل شد
×عزیزم بهتری؟
÷ا..آره خو..بم
×بیا اینارو بخور بهترشی
قرصارو خوردی
که متوجه شدی مینهو دستتو گرفته و واسه همین دستات شروع کرد به لرزیدن ..
×ازم نترس ات ! من کاری ندارم باهات
÷توروخدا بهم دست نزن (باترس)
من میترسم (چشماتو بستی)
مینهو نزدیک شد ولباشو گذاشت رو لبات و شروع کرد به بوسیدنت
وبین بوسه لب. میزد:
×هومم من دوست دارم واقعیته لازم نیست بترسی چون من شوهرتم ات !
ادامه پارت بعد
اسمت یونجان بود ۱۳ ساله بودی که لینو عاشقت شد وقتی دزدیدت فرداش فرار کردی ولی اون گیرت انداخت و با هات کاری کرد که نباید میکرد... چندروز بعدش اون با هات ازدواج کرد .. از شوک اونکاری که باهات کرده بود بعضی موقع ها بیهوش میشدی ودرحدی بودی که کما رفته بودی .. لینو از این موضوع پشیمون بود.. وقتیم میومد سمتت ازترس بیهوش میشدی .. اکثر مواقع ..
تا اینکه لینو میخواست باهات حرف بزنه: علامت لینو×علامت ات÷
×ات میشه یدقه بیای؟
÷ب..ب.. باشه ..
رفتی روبروش و روکاناپه نشستی
×چرا وقتی میام سمتت یا بغلت میکنم از هوش میری؟ مشکلی پیش اومده ؟
÷(سکوت)
×ات ... درسته سنت کمه وبامن ازدواج کردی میدونم سخته ولی ... باهاش کناربیا !من واقعا دوست دارم ات!
÷م..من ازت میترسم (با لکنت )
لینو با این حرفت چشاش از حدقه بیرون زد
×از من میترسی؟؟
÷ا..آره میترسم
هنوز اون ک..کاری .. ک..که ب...باه...ام ک..رد..ی ..ر...و ن..می..تو...نم ..با...و...ر ک...نم
لینو متوجه شد از چی میترسی پس ...
×ات بیا رو پاهام
÷چ..چی؟
×نشنیدی؟؟گفتم بیا رو پاهام !
÷نه نه ...ت.ورخدا..نه
×(از جاش بلند میشه کم کم میاد سمتت اما تو از ترس بلند میشی و حواست نبود که دستت میخوره ب گلدون میشکنه لینو متوقف نمیشه ومیاد سمتت تا اینکه بین دیوار گیرت میندازه!
×ازمن نترس بیب (زبونش و کشید رو لبت)
چند ثانیه همینجور موندین تا اینکه بیهوش میشی
×ات ات .... پاشووووو
اجوما دکتر بیار
دکتر اومد ومعاینش کرد گفت چیزی نیست و ازترس اینجوری شده
مینهو با خودش تصمیم میگیرع که باهات بیشتر وقت بگذرونه وهرکاری کنه تا خوشحال بشی پس )
از زبان ات:
وقتی مینهو اومد از ترس ریدم به خودم ودوباره بیهوش شدم نمیدونم ولی احساس میکنم واقعا دوستم داره
ولی اگر دوسم داشت نباید اون ..... اه ولش کن ...
لینو دراتاقو باز کرد وداخل شد
×عزیزم بهتری؟
÷ا..آره خو..بم
×بیا اینارو بخور بهترشی
قرصارو خوردی
که متوجه شدی مینهو دستتو گرفته و واسه همین دستات شروع کرد به لرزیدن ..
×ازم نترس ات ! من کاری ندارم باهات
÷توروخدا بهم دست نزن (باترس)
من میترسم (چشماتو بستی)
مینهو نزدیک شد ولباشو گذاشت رو لبات و شروع کرد به بوسیدنت
وبین بوسه لب. میزد:
×هومم من دوست دارم واقعیته لازم نیست بترسی چون من شوهرتم ات !
ادامه پارت بعد
- ۷.۹k
- ۱۲ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط